معراجی ها

معراجی ها

وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون
معراجی ها

معراجی ها

وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون

ماجرای صلح

بسم الله الرحمن الرحیم


یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ ﴿١٥﴾

                                 وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ 

                                              بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿١٦﴾


«ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه در میدان نبرد به کافران برخورد کردید که به سوی شما روی می آورند به آنان پشت نکنید و هرکه در آن هنگام به آنان پشت کند مگر آنکه هدفش کناره گیری برای نبرد مجدد یا پیوستن به جمعی دیگر از همرزمانش باشد قطعا به خشم خدا گرفتار خواهد شد...»


سوره ی انفال آیه ۱۵ و بخشی از آیه ۱۶



این آیه را در نظر داشته باشید تا به ادامه متن بپردازیم.

میخواهیم در مورد واقعه ای صحبت کنیم که به عنوان«صلح امام حسن و معاویه» مشهور و معروف شده و چهره‌ی واقعی این صلح را بشناسیم و ماهیت عمل امام را آن چنان که شایسته ی آن امام بزرگوار است بفهمیم. محتوای این پست برگرفته از کتاب دو امام مجاهد می‌باشد. 

سایر حوادث تاریخی را که مبهم مانده وقتی دقت می‌کنیم می‌بینیم چند نوع هستند.

 ۱- ابهام بر اساس گذشت زمان و تحریف

۲- ابهام در زمان حادثه و روشن شدن در زمانهای بعد

 واقعه ی صلح امام حسن از هیچ یک از این دو نوع نیست. در بدو وقوع، حادثه از نظر تمام کسانی که با آن مواجه بودند ناشناخته بود. حجربن‌عدی می‌آید سوال می‌کند که چرا صلح کردی؛ مرد آهنینی مثل عدی‌بن‌حاتم سوال می‌کند که چرا صلح کردی؛ دوستان و نزدیکان امام او را برای صلح مورد نکوهش قرار میدهند؛ کِی؟ در حین وقوع واقعه. 

اگر صلح امام حسن نبود، واقعه‌ی کربلا هم نبود، و اگر واقعه‌ی کربلا نبود، تمام انقلاب هایی که امروز ما سراغ داریم، به حسب ظاهر موازین تاریخی وقوع پیدا نمیکرد و خدا می‌داند دنیا چه شکلی بود.

نقطه ی معضل ماجرا از اینجا پیش می آید که در نظر عموم مطالعه کنندگان  یا اکثر مطالعه کنندگان، «صلح» در جمله ی «صلح امام حسن»، به معنای تسلیم و سازش فهمیده می شود؛ خیال میکنند که صلح امام حسن یعنی تسلیم شدن امام حسن در مقابل معاویه، یا سازش امام حسن با معاویه بن ابی سفیان. و خیلی روشن است که سازش امام حسن با معاویه بن ابی سفیان برای هیچ انسانی - نه هیچ مسلمانی یا هیچ شیعه ای - قابل قبول نیست، قابل فهم نیست. ولیکن مسئله این جور نیست؛ صلح به معنای متارکه‌ی موقت جنگ است برای آمادگی جهت ضربه زدن قاطع تر. صلح امام حسن طبق آیه‌ی بالا ، « تحرف لقتال» است و « تحیر الی فئه»؛ اصلا ماهیت صلح امام حسن این است.

می‌بینیم در قرن سوم هجری دو کتاب از دو نویسنده ی مسلمان و مورخ شیعه صادر میشود و نوشته می‌شود به نام «قیام الحسن» صلح را به معنی قیام و با ماهیت قیام شناخته اند.

علت نزاع امام حسن(ع) و معاویه و ریشه های آن

اساسا باید ببینیم آیا نزاع میان امام حسن و معاویه نزاع دو منازع خلافت بود یا نه. ولی مسئله میان امام و معاویه مسئله‌ی منازعه ی میان دو مدعی سلطنت و حکومت نبود؛ منزاعه ی دو فکر بود، منازعه ی یک ایدئولوژی انقلابی تکامل طلب و انسان ساز بود با یک فکر ارتجاعی فردی که همه چیز را بر طبق منافع شخصی خود توجیه و تحلیل می‌کند؛ و به عبارت خیلی روشنی که در فرهنگ اسلامی قابل درک کامل است، مبارزه ی میان توحید و شرک بود و مبارزه‌ی میان کفر و ایمان؛ ماهیت مبارزه میان امام و معاویه اصلا این است. وقتی که ما چهره‌ی جنگ میان امام مجتبی و معاویه را به این صورت شناختیم بالطبع می‌فهمیم که این مبارزه مال سال چهلم هجری نبود- یعنی سال شهادت امیر المومنین و به حکومت نشستن امام مجتبی- بلکه مسئله لاقل نیم قرن و بیشتر پیش از آن روز بود. جنگ میان کفر و ایمان و میان توحید و شرک یعنی همان جنگی که یک روز میان اردوگاه یثرب و اردوگاه مکه برپا بود، یعنی میان خاتم الانبیاء و ابوسفیان.


آماده بودن سپاه امام حسن علیه السلام پس از رسیدن به حکومت

حالا امام حسن در مقابل معاویه قرار گرفته است. مردم به امام مجتبی مومن اند؛ یعنی بظاهر با او بیعت کرده اند. عموم مردمی که در قلمرو حکومت علوی بودند حکومت او را گردن نهاده اند.امام مجتبی در روزی به حکومت رسید که سپاهیان امیرالمومنین در خارج کوفه آماده ی حرکت به شام بودند. علی علیه السلام بعد از برگشتن از جنگ نهروان که خوارج را تار و مار کرده بود لشکری تجهیز  کرد که به مبارزه و جنگ با معاویه بشتابد. لشکر اساسا برای همین تجهیز شده بود و جنگ نهروان که تقریبا در بین راه پیش آمد و علی علیه السلام راه را کج کرد رفت آنجا. همان اردوگاه با عده ای از سپاهیان حاضر بودند و امام نمیتوانست به جنگ نرود و بایستی حرکت میکرد و دنباله‌ی کار امیرالمومنین را می‌گرفت و می‌رفت.

هیچ تردیدی از کلمات امام مجتبی که می‌خواهد با معاویه بجنگد و بنا دارد که این جنگ را تا پیروزی کامل ادامه بدهد بر نمی‌آید؛ در خطابه هایی که امام مجتبی ایراد می‌کند، همه جا نشانه های اینکه امام عازم به جنگ است مشاهده می‌شود. بعد هم زبده‌ی سپاهیان را فرستاده است و روبه‌روی لشکر معاویه قرار گرفته اند و نشسته اند.


تفاوتهای سپاهیان امام حسن علیه السلام و سپاهیان معاویه

نویسنده‌ی عرب زبان مصری -عباس عقاد- حکومت علی و معاویه را این جور بیان می‌کند و می‌گوید:«بعد از مرگ عثمان معاویه بر منطقه ای حکومت می‌کرد که در آن مطلقا اختلاف و و نفاق نبود و همه با هم همدل و هم زبان بودند، و علی به حکومت منطقه ای رسید که در آن مطلقا اتحاد و و وفاق نبود؛ یک منطقه ی سرتاپا اختلاف.»

در کوفه گروه های گوناگونی وجود داشتند: یک عده بومی های کوفه بودند؛ یک عده کسانی بودند که از مدینه و از حجاز با امیرالمومنین به کوفه آمده بودند؛ عده ای آن کسانی بودند که در داخل جامعه‌ی کوفه ستون پنجم معاویه محسوب میشدند؛ رشوه های معاویه، تطمیع های معاویه، سخاوت‌های بی دریغ معاویه که خودش شرح مفصلی دارد این‌هارا وادار کرده بود که داخله‌ی جامعه‌ی کوفه و زیر حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام با شام ارتباط داشته باشند؛ یک چنین جامعه‌ی مضطربی بود.

از طرفی در شام یک امتیاز وجود داشت نه امتیاز از جنبه‌ی طرز فکر اسلامی بلکه یک امتیاز عینی و خارجی یک چیزی که نمی‌شود آن‌را نادیده گرفت و آن این بود که در شام، غیر عرب وجود نداشت؛ یعنی غیر بومی همان منطقه که عرب بودند وجود نداشت، لذا یک روح عربیتی بر آنجا سایه افکنده بود. آن کسانی که در داخل شام و مستقیم با دستگاه خلافت مرتبط بودند عرب بودند و خود این تعصب عربی موجب میشد که اینها یک وحدت و یکپارچگی داشته باشند در که در منطقه کوفه این جور نبود.


وضعیت دشوار و فتنه گون جامعه در دوران امام علی و امام حسن علیهما السلام

وقتی که لشکریان اسلام به فتوحاتی دست زدتد و این مرز وسیع اسلامی از لحاظ جغرافیایی به وجود آمد متاسفانه به محاذات وسعت مرز جغرافیایی، عمق فکر پیش نرفت. مردم مسلمان شدند، اسلام را قبول کردند، اما نه مسلمانی مثل ابوذر، نه مسلمانی مثل آن کسانی که تحت تعلیم مکتب در داخل حجاز و در مدینه یا در مکه قرار گرفته بودند. مردمی بودند که از دور یک مکتبی را دیده اند و به هر حال پسندیده اند و نداهای آزادی بخش این مکتب آن‌هارا به خود جلب و جذب کرده کرده است. این یک مسئله است آن عمیق نگری در امر افکار اسلامی مسئله ی دیگری است؛ آن در زیر منگنه ی شدید تمرینهای اسلامی قرار گرفتن به میدانهای دشوار جهاد- به انواع گوناگونش - قدم گذاشتن و آبدیده شدن، مسئله ی دیگری است که مردم غالبا از اینها محروم بودند.

بعد هم شکل دو منازع خلافت برای مردم روشن نبود، در حالی که امروز برای ما آسان است که چهره ی معاویه را آن چنان که بوده است بشناسیم. در آن روزگار مردم معاویه را آن چنان که امروز من و شما می‌شناسیم نمی‌شناختند‌. آن روز زمان امام امیرالمومنین (صلوات الله علیه) را عرض میکنم؛ حتی قبل از امام مجتبی از نظر عامه ی مردم دو نفر منازع خلافت وجود داشتند: بک نفر داماد و پسرعموی پیغمبر است، علی بن ابی طالب، یک نفر هم برادرزن پیغمبر صحابی پیغمبر معاویه بن ابی سفیان. برای مردم فرق میان علی و معاویه، آن چنان که امروز برای من شما روشن است، روشن نبود؛ از دور نگاه می‌کردند و یک قضاوتی خیلی سطحی شاید در این قضیه داشتند. فوقش این بود که معاویه را دارای شایستگی کمتر و علی را دارای شایستگی بیشتری بدانند مسئله در همین حد ها بود و بیشتر نبود.

به همین دلیل بود که دوران پنج ساله ی حکومت علی با آن مرارت سپری شد. مشکل کار علی علیه السلام در همین نقطه بود که کفر صریح را در مقابل خود نداشت تا بتواند بر طبق صریحِ آیات قرآن با آن بجنگد. مشکل کار علی این بود که در زمان او صفوف حق و باطل در هم مخلوط شده بودند؛ مردم ظاهر بین بودند و حقایق را آن چنان که باید نمی‌فهمیدند و مدت زیادی از عمر علی صرف بیان حقایق شد. در جنگ صفین فردی می‌آید در مقابل امیرالمومنین و میگوید یا علی! چرا شما با این گروه میجنگید، در حالی که می‌بینیم آنها نماز جماعت میخوانند، می‌بینیم آن‌ها هم قرآن می‌خوانند - این بلای سادگی و سطحی نگری- می‌بینیم آنها هم اذان میگویند و اسم پیغمبر را باعظمت یاد میکنند؛ چرا با برادران مسلمان میجنگیم؟ بعد امیرالمومنین او را فرستاد پیش عمار گفت برو با عمار مطرح کن و آنچه عمار می‌گوید مورد دقت قرار بده. وقتی آمد پیش عمار، عمار گفت به خدا قسم همین علَم، همین شعار معاویه همین پرچم بنی امیه را دیدم که همین شخصی که امروز در زیر این پرچم قراردارد -یعنی معاویه- آن روز هم در زیر همین پرچم قرار داشت و در نقطه مقابل در میدان جنگ دیدم همین پرچمی که امروز بر فراز سر علی‌بن‌ابی‌طالب افراشته است؛ دیدم همین پرچم افراشته بود و در زیر آن پیغمبر قرار داشت و این دو سپاه با هم می‌جنگیدند.

یعنی می‌گفت چرا انقدر ساده ای تو چرا این‌قدر سطحی نگر هستی چرا سوابق را نگاه نمیکنی چرا پرونده را ندارید.


علل از هم پاشیده شدن سپاه امام حسن علیه السلام

و حالا امام حسن وارث آن وضع است. از طرفی مردم به تجمل خود گرفته اند؛ جلوه های اشرافی گری از دو قطب ضد اسلام، یعنی از روم و ایران برای مردم آشکار شده است؛ حکومت های اسلامی به جانب اشرافی گری و تُرَف کشیده شده اند.

پنج سال هم مردم جنگیده اند؛ این هم یک مسئله ی دیگر است. پنج سال مردم کوفه مبارزه کرده اند و جنگیده اند و خسته اند. خب در یک چنین جو اجتماعی امام حسن میخواهد با معاویه بجنگد.

امام حسن وارث چنین جامعه ای است. این چنین جامعه ای که از روح اسلامی دور است وخوبان در آن در اقلیت اند و اسلام شناسان خیلی در ندرتند. امام حسن در جامعه ای به حکومت نشسته است که با فکر او و با ایده ی اسلامی او خیلی کمند کسانی که آشنا باشند؛ خیلی کمند کسانی که بفهمند و درک کنند هدف او را و به آن هدف  علاقه مند باشند.

اما معاویه بر جامعه ای حکومت میکند که مردمی که پیرامون او هستند، همه با هدف او موافقند. هدف معاویه چیست؟ هدف معاویه به پول بیشتر و قدرت بیشتر رسیدن و نزدیکان و بعد نزدیکان نزدیکان و بعد هم عامه ی رعیت خود را تا آنجایی که لازم بداند از این نعمت بهره مند کردن است. خب طبیعی است که مردم با این موافقند؛ لاقل روسا با این بشدت موافقند.


۱-فرار یکی از فرماندهان 

حالا امام حسن در مقابل این‌ها قرار گرفته در مقابل معاویه قرار گرفته است و حوادثی هم در این ضمن روی می‌دهد که همه در جهت عکس مسیر امام مجتبی است. عبیدالله عباس  آدم سست عنصری در می آید؛ این مطلبی که به امام حسن ارتباطی ندارد. دوازده هزار نفر را امام مجتبی فرستاده است و یک شورای جنگی سه نفره برایشان قرار داده؛ شورای جنگی مثلث یکیشان عبیدالله عباس است و در رتبه ی اول، و دیگر قیس بن سعدبن عباده است و در رتبه ی بعد، و سومی در رتبه ی سوم؛ اینهارا فرستاده در راس این سپاهی که زبدگان شیعه در این دوازده هزار نفر لشکر مَسکِن جمع بودند. 

یک میلیون درهم رشوه‌ی معاویه یا یک میلیون دینار رشوه‌ی معاویه او( عبیدالله عباس) را فریب داد، شبانه بلند شد رفت. اولین شکست در روحیه ی سپاه امام حسن از فرار عبیدالله عباس.


۲- انتشار شایعه ی صلح کردن امام حسن علیه السلام و معاویه

بعد معاویه در لشکر مسکن - که حالا در راسش قیس بن سعد قرار دادر- شایعه افکند که امام حسن و معاویه صلح کرده اند؛ یک شکست دیگر به روحیه ی مردم وارد آمد، به خیالی که امام مجتبی صلح کرد. منتها چون مردمی بودند از لحاظ فکری عمیق اندیش‌تر، در راسشان قیس بن سعد بن عباده ی انقلابی پارسای مومن متفکر قرار داشت، مطلب را باور نکردند. البته یک عده ای رفتند، عده ی بیشتری و اکثریتی آماده ماندند.


۳- دو دستگی در لشکر مدائن

و لشکر مدائن! مجمع اختلافات، که مرکز نابسامانی ها و ناهمواری های سپاه امام مجتبی همین لشکر مدائن است. آن اختلافات از لحاظ جنس و نژاد و نسب، از یک طرف تاثیر داشت، دورتر بودن از منابع فکر اسلامی و مسلمان شدن در سطح تاثیر داشت، یکسره و یکدست نبودن و در میان آن ها جاسوس‌های معاویه و طرفداران فکر معاویه قرار داشتند اثر داشت. و شایعه های معاویه هم که امام مجتبی میخواهد صلح کند، قیس بن سعد هم آنجا صلح کرده است، عبیدالله هم فرار کرده است، مطلب را تمام کرد و در بین مردم دو دستگی و اختلاف به وجود آمد.


دو گزینه ی دشوار در برابر امام حسن علیه السلام

خب حالا امام مجتبی رهبر مسلکی و مرامی ، بانی یک فکر، حافظ یک مکتب، مسئول اول حفظ قرآن و مکتب اسلام، برسر این دو راهی قرار گرفته است. حالا که پیروزی نظامی ممکن نیست حالا که در جنگ منظم میان دو سپاه برای او شانس پیروزی وجود ندارد آیا اینجا به یک نوع جنگ سیاسی و مرامی دست بزند و به این وسیله حفظ مکتب و مرامی را که او مسئول حفظ آن است عهده دار بشود یا نه. شما اینجا چه تصمیمی میگیرید؟ آیا دست روی دست هم بگذاریم؟ یا خودمان را قهرمانانه به کشتن بدهیم؟ با بنشینیم « الا محترفا لقتال او متحیرا الی فئه» ؟ راهی پیدا کنیم به سوی پیروزی اگرچه در ظاهر آن راه امروز پیروزی و راه پیروزی تلقی نمیشود؟ امام حسن این گزینه ی اخیر را انتخاب کرد. چون دید که در جنگ نظامی شکست او قطعی است، ترجیح داد که فعلا جنگ را به یک صورتی قطع کند فعلا دشمن را تا همین جایی که آمده است متوقف کند خود را و زبدگان جبهه ی حق را و ایمان را حفظ کند و ذخیره کند و در این فرصت مناسبی که برای خودش پیش می آورد تدارک یک حمله ی وسیعی را ببیند که آن حمله قدر مسلم مرامی و فکری است و احتمالا نظامی هم باشد. امام حسن این راه را انتخاب کرد. و به همین دلیل که امام مجتبی کاری را انتخاب کرد که دراز مدت است.

امام مجتبی لاقل با این سابقه ی فامیلی- اگر سابقه های فکری را درنظر نگیریم- ممکن است یک پیشنهاد ابتدائا به او بشود:(( خب آقا! شما چرا نرفتید با همان عده کم بجنگید تا کشته بشوید، تا شهید بشوید و شهادت برای شما افتخاری باشد، همچنان که برای برادر شما حسین افتخار بود؟)) این سوالی است که در ذهن اکثر افرادی که از این نقطه نظر در ماجرای امام حسن بحث میکنند مطرح است.

بله این یک کار پر شور و پر حماسه ای است. اگر امام مجتبی به میدان جنگ می‌رفت و در آن روز جنگ نمایانی میکرد و خود و یارانش کشته می‌شدند و خون آنها به خاک می‌ریخت، ممکن بود ده نفر بیست نفر صد نفر هزار نفر ناظر قضیه را به اعجاب و تحسین وادارد اما این کار مساوی بود با انعدام مکتب اسلام به طور کامل. اگر امام حسن آن روز در آن جنگ کشته می‌شد معنایش این بود که اسلام برای همیشه از جامعه های بشری دور می افتاد.

بله روح تقدیر و احترام یک عده ای را در همان زمان نزدیک بر می‌انگیخت، ولی امام حسن شجاعت کرد از آن احترام و تقدیری که عده ای در آن روز برای او قائل بودند گذشت فحش دوستانش را به جان خرید اعتراض یاران نزدیکش را به سوی خود متوجه کرد، کج بینی نسلهای متوالی را در مورد واقعه ای که او بوجود آورده بود تحمل کرد به بهای حفظ اسلام به بهای حفظ دین.


علت اصلی پذیرش آتش بس از سوی امام علیه السلام

امام مجتبی حاضر نشد کشته بشود برای خاطر اینکه  کشته شدن به معنای فانی کردن رقیبِ معاویه بود و به معنای خالی گذاردن صحنه در برابر معاویه ، که تا سر حد امکان ترک تازی کند؛ به معنای این بود که دست معاویه را در دگرگون کردن چهره ی اسلام باز بگذارد؛ به معنای این بود که معاویه را بر جان و مال و نوامیس ملت اسلام و دنباله روان معاویه را در طول تاریخ بر جان و مال بشریت مسلط کند و نقش پر مسئولیت و حساس خود را رها کند‌ و حاشا به مقام عظیم امام مجتبی که از یک چنین مسئولیت خطیری سرباز بزند.


صلح امام حسن علیه السلام مقدمه ی تمام قیامهای پس از ایشان

اگر صلح امام مجتبی نبود، واقعه ی کربلا هم نبود، واقعه ی فخ هم نبود، واقعه ی زید هم نبود، وقایع تاریخ پر افتخار دودمان هاشمی در طول حکومت بنی امیه و بنی عباس نبود و امروز اسلام اگر بود اسلام معاویه بود قرآن اگر بود قرآن معاویه بود و اسلام اگر پغمبری داشت آن پیغمبر به نام معاویه شناخته می‌شد و بقیه ی اسم‌ها یک اسم‌های منزوی بودند در گوشه و کنار تاریخ.


محکوم شدن معاویه با مفاد صلح نامه ی امام حسن علیه السلام

این مطلب مورد اتفاق همه است که معاویه صلح نامه را به  صورت یک کاغذ سفید امضائی فرستاد برای امام حسن و گفت هر چه میخواهی بنویس زیرش را هم قبلا امضا کرده بود- فقط من حکومت را می‌خواهم هر چه می‌خواهی شرط قرار بده. و امام حسن برداشته نوشته. 

امام تصریح میکند که تو اسمت امیرالمومنین نیست؛ امیرالمومنین لقب مخصوص خلیفه ی پیغمبر است که مسلمین به خلیفه ی پیغمبر اززمان عمر امیر المومنین میگفتند؛ و از نظر شیعه مخصوص علی‌بن‌ابی‌طالب است. به تو امیرالمومنین نمیگوییم یعنی تو خلیفه ی رسمی از نظر ما نیستی. امام حسن تصریح می‌کند که تو خلیفه نیستی؛ تصریح می‌کند که حق نداری به جان یکی از افراد شیعه تعرض کنی؛ تصریح می‌کند که حق نداری حکومت را موروثی خاندان خودت بکنی و کسی را بعد از خودت معین کنی؛ و تصریح می‌کند به اینکه بعد از تو حکومت از آن حسن است و اگر او نبود از آن حسین.

تصریح میکند حق نداری جانشین انتخاب کنی و معاویه که جانشین انتخاب کرده محکوم شد در تاریخ.


فواید آتش‌بس میان امام حسن علیه السلام و معاویه

در ضمنِ صلح نامه؛ معاویه در تاریخ رسوا شد؛ با عمل صلح، بزرگترین دشمن معاویه یعنی خود امام حسن و مقتدر ترین دشمن معاویه در دنیا برای ادامه ی دشمنی خود با معاویه باقی ماند؛ حزب تشیع تشکیل شد و زمینه ی انقلاب های بعدی و بر افتادن و انقراض حکومت بنی امیه فراهم آمد و خلاصه رابطه ی نسل های آینده با مکتب اسلام و چهره ی واقعی  قرآن محفوظ ماند.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.