معراجی ها

معراجی ها

وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون
معراجی ها

معراجی ها

وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون

یک صدای متفاوت:))

بسم رب



ی کم فکر کنیم...

ما کجای کاریم..؟

اینجا جاییه برای کاشتن... نه سوزوندن...

چه بخای چه نخای ی روز باید از اینجا بری...

اون موقع فقط لحظه هایی ک اینجا گذروندی میتونن به دادت برسن...

یه روز در محضر تمام شهدا...

امامان مون...

امام حسین (ع)...

امام مهدی(عج)...

پیامبر(ص)...

قرار میگیریم... چه جوابی داریم بدیم...؟

سربلندیم پیششون یا سرافکنده...؟

گاهی یه چرخی تو خودت بزن...

ببین تا حالا کی بودی..؟ چیکار کردی..؟

بعضی وقتا فقط چن دیقه فکر کردن 

آدمو بدجوری خوب تر میکنه :))

خودتو محدود به یه دنیایی ک تموم میشه نکن

چون تو با ظرفیت جاودانگی آفریده شدی.


یه آرزوی خیلی خیلی خوب :)

بسم رب الشهداء


 

 گفتم:(( محسن! اوج آرزوم اینه که تو بهترین جای اصفهان شیک ترین خونه رو داشته باشم

و ماشین آخرین مدل. آرزوی تو چیه؟))

نه گذاشت نه برداشت یه کلمه گفت:(( شهادت.))


(به نقل از دوست شهید)


ما چیکار کردیم..؟

بسم الله النور

محسن با بچه ها خیلی مودبانه رفتار می کرد، ولی بیشتر با من و رسول جور بود. با هم داشتیم سفره هیئت را پاک می کردیم، 

گفتم:(( محسن! شاید قسمت نیست شاید خدا خوابوندتت توی آب نمک واسه روز مبادا. 

مثلا سید رضا رو ببین چقدر دوست داره بره ولی قسمتش نمیشه.))) گفت:(( رفیق! سید داره کار فرهنگی میکنه

 ما چیکار کردیم برای امام زمان مون (عج)؟)) گفت:(( تو لشگر به پویا ایزدی و چندتا دیگه از بچه ها می گفتند اخراجی ها!

 وقتی باهم سوریه بودیم از پویا جدا شدم به فاصله 5 دقیقه برجک رو زندن و پویا شهید شد. حمیدرضا دایی تقی شب که 

رسید سوریه ده نفری دور هم جمع شدیم و سینه زنی راه انداختیم. نه هیئت داشتیم نه مداح. حمید رضا مثل میون دارا افتاد

 وسط. چطور سینه می زد! فرداش شهید شد! ما لیاقتشو نداریم رفیق!))

گفتم:(( محسن! چه جوری بعضیا لیاقتشو پیدا می کنند شهید بشن؟))

گفت:(( وقتی حمید شهید شد، من تازه فهمیدم حمید نماز شب می خونده و شبا با خدا درد و دل میکرده.

 منی که رفیقش بودم نمی دونستم. قرآن زیاد می خوندند نهج البلاغه زیاد می خوندند که خودم لیاقت خوندنشو ندارم! و...)) 


"از کتاب سرمشق"

مانده بی سر شدنم... :)

بسم رب الشهداء


به راستی که روز شهادتت میلاد حقیقی تو بود...
و تو زنده به حیات ابدی شدی...
آنقدر عزتمندانه که (( غبطه ِی بزرگ زندگانی شدی1)) 
ای رستگار!
ای مسعود!
ای شاهد مشهود!
حال که خدایت عاشقت شد...
مایِ بی مایه را هم گوشه چشمی از روی لطفی...بنما.



1- از سید علی موسوی گرمارودی با کمی تغییر


م، مثل محسن

بسم رب المحسنین

تا پیامش رسید که دارم میروم نوکری حضرت زینب(س) و حلالم کنید، دلم خالی شد. جواب دادم:((التماس دعا.)) دلم آرام نشد. زنگ زدم و گفتم:

  ادامه مطلب ...