دیدنت تنها برای یک عمر نوشتن کافی ست...
بسم رب الشهداء
فکرش را بکنید فرمانده لشکری که ارتش عراق از او حساب میبرد
با یک دوچرخه کار های داخل شهر را انجام میداد.
حسین یک شلوار ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که برای پدرش بود.
زمان اعزام به جبهه بود میخواستیم با اتوبوس به لشگر برویم
حسین با دوچرخه آمد یک شلوار بسیجی تنش بود سلام و علیک کرد دوچرخه اش را گذاشت و وارد ساختمان سپاه شد.
شهید حسین خرازی
فرمانده لشگر 14 امام حسین علیه السلام
بسم رب اشهدا...
مرحوم حاج محمد علی فشندی تهرانی میگوید که در مسجد جمکران سدی نورانی دیدم،
با خود گفتم این سید در این هوای گرم تابستانی از راه رسیده و تشنه است ظرف آبی به
دست او دادم تا بنوشد و گفتم: آقا شما از خدا بخواهید تا فرج امام زمان (عج) نزدیک گردد.
حضرت فرمودند:<< شیعیان ما به اندازه آب خوردنی مارا نمی خواهند. اگر بخواهند و دعا کنند فرج ما میرسد.>>