بسم الله الرحمن الرحیم
یک ساعت قبل از آخرین اعزامش به دیدن ما آمد و گفت:
((من در مشهد نذر کردم که اگر شما رضایت دهید و شرایط
رفتن به سوریه برایم فراهم شود، پای شما را ببوسم.))
و بوسید و رفت.
از کتاب سرمشق
۱۸ مرداد سالروز شهادت مظلومانه شهید محسن حججی
بسم رب الشهداء
1- از سید علی موسوی گرمارودی با کمی تغییر
بسم رب الشهداءوالصدیقین
آمد دفترم و گفت: آقا سید! دوساله پاسدارم و اینجا خدمت میکنم،
اما هنوز نمیدانم درجه ی شما چیه!)) خندیدم و با چشم هایم اشاره ای
به درجه هایش کردم و گفتم :(( حالا حالاها باید بدوی تا به درجه ما برسی!))
نمیدانم من چقدر باید بدوم تا به گرد راهش برسم، به درجه و مقامش که هیچ! کاش گوشه ی چشمی به ما کند.
"از سرمشق"
بسم رب الشهداء والصدیقین
بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار بدست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. رشته تحصیلی محسن برق ساختمان بود و کار برق کشی ساختمان هم انجام میداد. پول دستمزدش را در قلکی که برای این کار کنار گذاشته بود جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم سه چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد.
از کتاب "سرمشق"
ایستاده ایم...