معراجی ها

معراجی ها

وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون
معراجی ها

معراجی ها

وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون

به روایت پدر... به روایت مادر

بسم الله الرحمن الرحیم


یک ساعت قبل از آخرین اعزامش به دیدن ما آمد و گفت:

((من در مشهد نذر کردم که اگر شما رضایت دهید و شرایط 

رفتن به سوریه برایم فراهم شود، پای شما را ببوسم.))

و  بوسید و رفت.


از کتاب سرمشق


۱۸ مرداد سالروز شهادت مظلومانه شهید محسن حججی

مانده بی سر شدنم... :)

بسم رب الشهداء


به راستی که روز شهادتت میلاد حقیقی تو بود...
و تو زنده به حیات ابدی شدی...
آنقدر عزتمندانه که (( غبطه ِی بزرگ زندگانی شدی1)) 
ای رستگار!
ای مسعود!
ای شاهد مشهود!
حال که خدایت عاشقت شد...
مایِ بی مایه را هم گوشه چشمی از روی لطفی...بنما.



1- از سید علی موسوی گرمارودی با کمی تغییر


رفیق!

بسم الله القاصم الجبارین

"خاطره ای از شهید محسن حججی به روایت میلاد ملک زاده"
همیشه میگفت:((رفیق!من و تو آدم سپاه نبودیم الان که خدا توفیق داده یقین بدون که یه روزی باید به واسطه ما تحولی اتفاق بیوفته!))
 
ادامه مطلب ...

درجه

بسم رب الشهداءوالصدیقین


آمد دفترم و گفت: آقا سید! دوساله پاسدارم و اینجا خدمت میکنم، 

اما هنوز نمیدانم درجه ی شما چیه!)) خندیدم و با چشم هایم اشاره ای

 به درجه هایش کردم و گفتم :(( حالا حالاها باید بدوی تا به درجه ما برسی!))

 نمیدانم من چقدر باید بدوم تا به گرد راهش برسم، به درجه و مقامش که هیچ! کاش گوشه ی چشمی به ما کند.


"از سرمشق"

سرمشق _دغدغه کار جهادی


بسم رب الشهداء والصدیقین

بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار بدست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. رشته تحصیلی محسن برق ساختمان بود و کار برق کشی ساختمان هم انجام میداد. پول دستمزدش را در قلکی که برای این کار کنار گذاشته بود جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم سه چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد.

از کتاب "سرمشق"


ایستاده ایم...