معراجی ها

معراجی ها

وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون
معراجی ها

معراجی ها

وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون

یک صدای متفاوت:))

بسم رب



ی کم فکر کنیم...

ما کجای کاریم..؟

اینجا جاییه برای کاشتن... نه سوزوندن...

چه بخای چه نخای ی روز باید از اینجا بری...

اون موقع فقط لحظه هایی ک اینجا گذروندی میتونن به دادت برسن...

یه روز در محضر تمام شهدا...

امامان مون...

امام حسین (ع)...

امام مهدی(عج)...

پیامبر(ص)...

قرار میگیریم... چه جوابی داریم بدیم...؟

سربلندیم پیششون یا سرافکنده...؟

گاهی یه چرخی تو خودت بزن...

ببین تا حالا کی بودی..؟ چیکار کردی..؟

بعضی وقتا فقط چن دیقه فکر کردن 

آدمو بدجوری خوب تر میکنه :))

خودتو محدود به یه دنیایی ک تموم میشه نکن

چون تو با ظرفیت جاودانگی آفریده شدی.


محمد...

بسم رب الشهداء

آبان سال 59 بود. روز عاشورا آماده شدم تا به هیئت بروم. ساعت ده صبح بود. یکدفعه ضعف شدیدی در بدنم حس کردم. گویی جان از بدنم خارج میشد. همانجا نشستم.نفهمیدم خواب بودم یا بیدار. یکدفعه پسرم محمد را دیدم که با فرق خونین روی زمین افتاده!

کمی که حالم بهتر شد رفتم و آخرین نامه محمد را دوباره خواندم. نوشته بود: مادرجان، خمینی عزیز، حسین (ع) زمان ماست باید اورا یاری کنیم. شاید به دنبال زندگی راحتی باشیم و چند سالی  نان و آب خوبی داشته باشیم اما آخر چه؟! مرگ با عزت که درس عاشوراست از زندگی با ذلت بسیار بهتر است. 

چند روزی از عاشورا گذشت. شخصی که می گفت از همرزمان محمد است به خانه ما آمد. 

ادامه مطلب ...

محبوبم را دیدم...

بسم رب الشهداء



بگذارید بعد از مرگم بدانند که همانطور که اساتید بزرگمان می گفتند نوکر محال است صاحبش را نبیند من نیز صاحبم را ، محبوبم را دیدار کردم اما افسوس که تا این لحظه که این وصیت را می نویسم، دیدار مجدد او نصیبم نگشت. بدانید که امام زمانمان حی و حاضر است و او پشتیبان همه شیعیان می باشد. از یاد او غافل نگردید. دیگر در این مورد گریه مجالم نمی دهد بیشتر بنویسم و تا این زمان دیدار او را برای هیچکس نگفتم مبادا که ریا شود و فقط که دیگر می گویم که از آن دیدار به بعد چون دیگر تا این لحظه او را ندیده ام تمام جگرم سوخته است . و اکنون به جبهه می روم تا پیروزی اسلام را نزدیک سازم و راه را جهت ظهور آن حضرتش باز سازم و امیدوارم که آن حضرت حکومتش را در زمان حیاتم ببینم ( وان حال بینی و بینه الموت ) و خدایا اگر مرگ بین من و او حائل شد مرا از قبر خارج ساز، هنگامیکه ظهور آن حضرت انجام گرفت در حالیکه کفن بر تن دارم و …


فرازی از وصیت‌نامه شهید مهندس مصطفی ابراهیمی مجد

ما چیکار کردیم..؟

بسم الله النور

محسن با بچه ها خیلی مودبانه رفتار می کرد، ولی بیشتر با من و رسول جور بود. با هم داشتیم سفره هیئت را پاک می کردیم، 

گفتم:(( محسن! شاید قسمت نیست شاید خدا خوابوندتت توی آب نمک واسه روز مبادا. 

مثلا سید رضا رو ببین چقدر دوست داره بره ولی قسمتش نمیشه.))) گفت:(( رفیق! سید داره کار فرهنگی میکنه

 ما چیکار کردیم برای امام زمان مون (عج)؟)) گفت:(( تو لشگر به پویا ایزدی و چندتا دیگه از بچه ها می گفتند اخراجی ها!

 وقتی باهم سوریه بودیم از پویا جدا شدم به فاصله 5 دقیقه برجک رو زندن و پویا شهید شد. حمیدرضا دایی تقی شب که 

رسید سوریه ده نفری دور هم جمع شدیم و سینه زنی راه انداختیم. نه هیئت داشتیم نه مداح. حمید رضا مثل میون دارا افتاد

 وسط. چطور سینه می زد! فرداش شهید شد! ما لیاقتشو نداریم رفیق!))

گفتم:(( محسن! چه جوری بعضیا لیاقتشو پیدا می کنند شهید بشن؟))

گفت:(( وقتی حمید شهید شد، من تازه فهمیدم حمید نماز شب می خونده و شبا با خدا درد و دل میکرده.

 منی که رفیقش بودم نمی دونستم. قرآن زیاد می خوندند نهج البلاغه زیاد می خوندند که خودم لیاقت خوندنشو ندارم! و...)) 


"از کتاب سرمشق"