بسم رب الشهداء
فکرش را بکنید فرمانده لشکری که ارتش عراق از او حساب میبرد
با یک دوچرخه کار های داخل شهر را انجام میداد.
حسین یک شلوار ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که برای پدرش بود.
زمان اعزام به جبهه بود میخواستیم با اتوبوس به لشگر برویم
حسین با دوچرخه آمد یک شلوار بسیجی تنش بود سلام و علیک کرد دوچرخه اش را گذاشت و وارد ساختمان سپاه شد.
شهید حسین خرازی
فرمانده لشگر 14 امام حسین علیه السلام
بسم رب الشهداء والصدیقین...
نگاهت...
همچون تیغ صیغلی
دل هر دشمنی را به لرزه در می آورد...
اخلاصت...
زبانزد همه بود...
سخنانت...
آرام بود اما محکم
و یادآور آن آیه
" و قولوا قولا سدیدا..."
و رفتارت...
تجسمی از
"اشداءعلی الکفار رحماء بینهم"
همه ی اینها در تو آن سردار عشق را ساخت...
همه اینها در تو...
اینچنین تو را مخفیانه بین همه محبوب کرده بود...
بعد ازآسمانی شدنت...
انگار همه تازه فهمیدند که چقدر دوستت داشتند...
و دارند ...
بعد از رفتنت همه فهمیدند که...
چقدر دل همه را در طول این سال ها آرام با خود برده بودی...
آنقدر آرام که بعد از آسمانی شدنت...
آن عشق در آنی در دل همه به جوشش درآمد...
و آن قیامت را آفرید...
به راستی که نمیتوان تورا فهمید...
حداقل تا وقتی که تو نشویم...
و آیا خواهیم شد...؟
آیا قاسم سلیمانی خواهیم شد...؟
قاسم سلیمانی،
مالک اشتر علی،
ذوالفغار علی
تنها و تنها تو بودی و خواهی بود...
و ما
تو
نخواهیم شد
اما
تورا ادامه خواهیم داد.
ای شهید...
باورم نمیشود دیگر نیستی
سردار...
نمیتوانم باور کنم رفته ای...
انگار یک کابوس است...
اما
آن هایی که این اشتباه بزرگ را مرتکب شدند...
بدانند...
پاسخ سخت و محکمی خواهند گرفت...
#انتقام_سخت