بسم رب الشهداء والصدیقین
بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار بدست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. رشته تحصیلی محسن برق ساختمان بود و کار برق کشی ساختمان هم انجام میداد. پول دستمزدش را در قلکی که برای این کار کنار گذاشته بود جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم سه چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد.
از کتاب "سرمشق"
ایستاده ایم...
آری...
بخندید به این دنیا زدگان...
به این غافلان...
به این جاماندگان...
لابد الان پیش خودتان می گویید:
این هارا ببین، بیچاره ها دل به چه چیز هایی بسته اند..
راست می گویید...
شمارا به خدا با این چهره های نورانی و آن خنده های زیبایتان دل مارا بیشتر از این نسوزانید...
البته دل ما خیلی وقت است که سوخته...
آنقدر که دیگر به سوختن و ساختن عادت کرده ایم...
اما خودمانیم ها... حتی سوختن و ساختن هم در این مسیر، زیباست...
تقدیم به شما ای شهیدان خدایی...
به امید روزی که به شما بپیوندم...